باربدباربد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

پسرم باربد

آبانماه 91

پسر عزيزم معروف شده به "حادثه ساز".... اصلن نميشه يه لحظه تنهاش گذاشت چون معلوم نيست چه خسارتي به بار مياره پنج شنبه فقط يه لحظه تنهاش گذاشتم چند منظوره رو ريخت رو فرش دستباف ابريشمي مامان و كلي خرج گذاشت رو دست بابا ولي به قول بابا فداي سرش... ديروز جمعه هم خاله سيما و بچه هاش به خاطر اون اومدند خونمون و كلي باهاش بازي كردن و آخر سر هم در حاليكه داشتند از حال مي رفتند (از بس كه با اين فسقلي بازي كرده بودن) رفتند ولي باربد همچنان پر انرژي اونا را با چشمك و باي باي بدرقه كرد.. كلا هفته پيش براي مامان سخت گذشت چون اقا به خاطر دندون دراوردن مدام پ ي پ ي مي كرد و بيچاره مامان هي بايد اونو مي شست تازه نتونست عروسي دوستش نيلوفر جون...
29 تير 1392

آذر 91 اولین قدمهای پسرکم

از اولين روز اين ماه باربد كوچولوي من شروع به راه رفتن كرد.. منتهي با ترس ... من و بابا حميد كلي تشويقش مي كنيم و مدام به سمت همديگه مي فرستيمش آخر هفته پيش باربد تقريبا تمام فاميلش و ديد.. پنجشنبه تا جمعه طالقان..جمعه هشتگرد و گوهر دشت و تا شنبه هم فرديس ... خلاصه سرش خيلي شلوغ بود و كلي بهش خوش گذشت.. عزيزم اميدوارم هميشه خوش باشي تو اين ماه يه روز من و باربد براي ديدن كسري و بردن كادوي تولدش رفتيم خونشون مامان بزرگ كسري بهش ماشين شار‍‍ژي كادو داده بود كه خيلي قشنگ و جذاب بود .......به محض ورود ما بعد از اينكه باربد همه جا رو خوب وارسي كرد چشمش افتاد به ماشين .......برق از سرش پريد وقتي سوارش كردم همش داشت ماشين وارس...
29 تير 1392

دی ماه 91

پسرم تو این روزا به خوبی راه میره، از زمین راحت پا میشه و تند تند راه میره خیلی دوست داره که اشیا رو از جاشون بلند کنه دیشب خیلی جالب بود بابش ارزو داشت خودش یه روزی از اتاقی که توش خوابیده راه بره و بیاد بیرون، دیشب خوابونده بودمش وقتی صدای دایش شنید از خواب بیدار شده بود یه دفعه دیدیم در رو باز کرده داره به ما نگاه میکنه... کلماتی مثل بابا،دد، آب، شیر، ماما را خیلی می گه ، بقیه حرفایی رو که می شنوه هم مثل طوطی تکرار میکنه.. یادم رفت بگم پسر کوچولوی من یاد گرفته بوس کنه وقتی بهش می گم مامان و بوس کنه لبش می چسبونه به صورتم و اب دهنیش می کنه، خیلی دوست دارم... وقتی میخواد بره حموم مدام میگه حمو حمو..عاشق حموم خیلی دوست داره غ...
29 تير 1392

فرهنگ لغت نامه باربد

اَژيـــــــــــــــــــــــــيييين : از اين    بابا مامان آب : كه به بهونه آب دادن بغلش كنيم كه ديگه نياد پايين   چَخ : چرخ هــــــــام : خوراكي بديد كَش : كفش سَت : ساعت اين شيه : اين چيه ؟ هماما : هواپيما   يه روز از همون روزا دوست مامان با پسرش كسري كه دو هفته از باربد كوچكتره اومدن خونه ما البته اون موقع كسري خوب راه مي رفت ولي باربد هنوز نمي تونست راه بره و با تعجب به كسري نگاه ميكرد گاهي هم براي كسري كه همش داشت بدو بدو ميكرد جفت پا مينداخت و اونو ميزد زمين...تو خونه وضعيت عجيبي بود دنبال هم ميكردن و به هرچيزي و هر جايي سر ميزدن..كشوهاي اشپزخونه حا...
29 تير 1392

مسافرت به مشهد

خداروشكر كه امام رضا بعد از مدت ها ما رو طلبيد و ما يعني من و مامانم و خاله سيما و مادرشوهرم با پسر كوچولمون رفتيم مشهد. روز26 خرداد پرواز داشتيم و تا چهارشنبه در زاير سراي نفت اقامت كرديم. خدارو شكر سفر خوبي بود و به همه ما خوش گذشت. به باربد مامان هم از همه بيشتر خوش گذشت چون هم سوار هواپيما شد هم قطار هم اتوبوس و هم اينكه مامان و مامانيشو و عزيزش و خاله سيما هم پيشش بودن و مرتب نازشو مي كشيدن. باربد هم كه عاشق مكان هاي جديد، ادمهاي جديد و ماجراهاي جديده از ديدن حرم امام رضا با اون همه لوستر و نور به وجد اومده بود البته از شلوغي اونجا خوش نمي اومد ولي نگاهش از سقف هاي ايينه كاري حرم برداشته نمي شد جالبه كه مي گفت دايي ...لو...
29 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم باربد می باشد